کد خبر: ۸۵۹۲
۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
از شاهنامه‌خوانی خانوادگی تا مداحی

از شاهنامه‌خوانی خانوادگی تا مداحی

رضا برادران‌فر مداح قدیمی محله نوده می‌گوید: در خانه ما یک صندوق بزرگ وجود داشت که پر از کتاب‌های مذهبی و ادبی بود. بزرگ‌ترین کتاب این صندوق، شاهنامه‌ای بود که با خط نستعلیق و جوهر سیاه نوشته شده بود.

روضه‌خوانی و مداحی برای بزرگان دین یکی از مراسم و آیین‌های قدیمی و ریشه‌دار در کشور ما به‌شمار می‌رود که اوج آن را در ذکر مصیبت و عزاداری برای امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) می‌توان دید.

از همان زمان بود که افرادی با عنوان روضه‌خوان و مداح با ذکر مصائب اهل بیت (ع)، عشق و شور را در جان شیعیان زنده نگه می‌داشتند. برای گزارش این هفته به دیدن یکی از این ذاکران اهل‌بیت رفتیم که مداحی در خانواده آن‌ها سابقه‌ای صد ساله دارد.


کتاب‌خوانی در دوران کودکی

رضا برادران‌فر، سال ۱۳۳۵ در روستای کوشک‌مهدی محله نوده متولد می‌شود. او قبل از رفتن به مدرسه تحت آموزش پدربزرگ خود قرار می‌گیرد و در  پنج‌سالگی با خواندن آشنا می‌شود.

برادران‌فر با اشاره به این موضوع می‌گوید: خوشبختانه من در خانواده‌ای با سواد به دنیا آمده بودم و پدر و پدر بزرگم از قاریان و ذاکران اهل بیت بودند، در خانه ما یک صندوق بزرگ وجود داشت که پر از کتاب‌های مذهبی و ادبی بود.

بزرگ‌ترین کتابی که در این صندوق وجود داشت، شاهنامه‌ای بود که با خط نستعلیق و جوهر سیاه نوشته شده بود، این کتاب پر بود از تصاویر سیاه وسفیدی که شرح وقایع و داستان‌های شاهنامه بود (البته این شاهنامه در یک حادثه سوگواری ازخانه ما به سرقت رفت و ما نتوانستیم آن را پیدا کنیم) زمانی که من چهار ساله بودم با نگاه کردن کردن به عکس‌های این کتاب اوقاتم را می‌گذراندم. این صندوق برای من حکم جعبه شعبده بازی را داشت و بیشتر خاطرات خردسالی من با این صندوق پیوند می‌خورد.


شاهنامه‌خوانی و شب‌نشینی

در دوران کودکی رضا که امکانات و تجهیزات رسانه‌ای و تفریحی مانند تلویزیون، رادیو و... عمومیت چندانی نداشت، خانواده‌ها برای گذراندن شب به شاهنامه‌خوانی می‌پرداختند و در این زمان رضا با اصرار پدر بزرگ شروع به شاهنامه‌خوانی می‌کند. 

او با یادآوری خاطرات شیرین آن روزگار می‌گوید: در سال‌های کودکی من  مثل الآن خانه‌ها جدا از هم و متعلق به یک خانواده نبود، معمولا در هر حیاطی چند خانواده که قرابت خانوادگی داشتند، زندگی می‌کردند. حیاط‌ها معمولا بزرگ  و خانه‌ها دور تا دور آن را گرفته بودند، هنگام شب خانم‌ها سفره‌ای بزرگ در حیاط پهن می‌کردند و در کنار هم غذایی را که آماده کرده بودند، می‌خوردند.

بعد از خوردن شام، شب‌نشینی آغاز می‌شد، دوباره سفره را پهن می‌کردند و تنقلاتی مانند قیسی، تخمه، کِشته و... بر سر سفره قرار می‌گرفت، البته نقل این مجالس شب‌نشینی به‌ویژه در شب‌های بلند زمستان قصه‌گویی بود. در بیشتر این شب‌نشینی‌ها داستان‌های شاهنامه، امیر ارسلان نامدار، حمله حیدری و داستان‌هایی از گلستان و بوستان خوانده می‌شد.

به طور‌معمول هر خانواده‌ای یک فرد باسواد داشتند که برای آن‌ها قصه‌خوانی کند و اگر کسی راهم نداشتند به خانه همسایه می‌رفتند، البته موارد خاصی هم وجود داشت که قصه گو با پرداخت پول قصه می‌خواند ودر واقع این کار شغل او به حساب می‌آمد.

بعد از خوردن شام، شب‌نشینی آغاز می‌شد،در بیشتر این شب‌نشینی‌ها داستان‌های شاهنامه خوانده می‌شد


فوت وفن داستان‌گویان

او با اشاره به خصوصیات قصه‌گو‌ها می‌گوید: به طور معمول قصه‌گو‌ها افرادی با سن وسال بالا و  پیر مرد بودند (قصه‌گویی زن‌ها ممنوع بود حتی در حضور اقوام نزدیک و محرم مانند برادر، پدر وعمو) بیشتر این قصه‌گو‌ها دارای صدای رسا و خوش‌آهنگ بودند آن‌ها با انواع خواندن مانند دکلمه، آواز و...) آشنا بودند و در موقعیت‌های مختلف صدای خود را تغییر می‌دانند. از مهم‌ترین مشخصه‌های این قصه گویان این بود که آن‌ها مانند نقال‌ها در هنگام قصه‌خوانی با حرکات دست و چشم وابرو حالات قهرمان داستان را نشان می‌دادند، به‌عنوان‌مثال  در هنگام گفتن این بیت شاهنامه : که گفتت برو دست رستم ببند  نبندد مرا دست چرخ بلند

قصه‌گو با ابرو‌های درهم و صورت خشن این بیت را به نمایش در می‌آورد. هنر دیگر این قصه گویان آن بود که قصه را در هنگام اوج به پایان می‌رساندند با این کار حاضران مجبور بودند که شب بعد هم در مجلس حاضر شوند.


کتاب‌خوانی یک قرآنی

رضا که آموزش و خواندن را از سن خردسالی آموخته،  قبل از آنکه به مدرسه برود با کتاب‌های پدر بزرگ آشنا شده بود ودر اوقات‌فراغت پدر بزرگ از او می‌خواست که کتاب بخواند، اونیز با علاقه‌ای وصف‌ناپذیر کلمات را سرهم می‌کرد و کتاب می‌خواند، در همین زمان بود که قصه گویی در محافل خانوادگی را آغاز می‌کند.

برادران‌فر در ادامه می‌گوید: هنوز کلاس دوم را تمام نکرده بودم؛ اما بسیاری از کتاب‌هایی را که پدربزرگ در صندوق خانه داشت، برایم خواندنی بودند. در یکی از شب‌های زمستان که قصه‌گوی خانواده مریض شده بود و نتوانست به خانه ما بیاید، پدر بزرگ از من خواست که قصه‌گویی را برعهده بگیرم و شاهنامه قدیمی راکه در دست داشت به من داد و گفت: از اول داستان ضحاک شروع کن.

من تا آن زمان بار‌ها وبار‌ها شاهنامه را خوانده بودم، اما فقط تنها  یا نزد پدر بزرگم،  اما خواندن در حضور جمع را هرگز تجربه نکرده بودم. شاهنامه را باز کردم و با یک بسم ا.. شروع به خواندن کردم، چون می‌ترسیدم که مطلب را فراموش کنم اصلا به کسی نگاه نمی‌کردم، یادم است که وقتی پدر بزرگ گفت‌: رضا برای امشب کافی است. خواندن را تمام کردم.

در این لحظه صدای کف زدن‌ها بلند شد و تا چندین دقیقه ادامه داشت. پدر و پدربزرگ هر دو خوشحال بودند، پدر بزرگ من را در آغوش گرفت و یک پول کاغذی (یک ریالی) به من داد، خیلی خوشحال شده بودم. اتفاقا بعد از این ماجرا تا چند شب به دلیل مریضی، قصه گوی پیر من قصه گویی را ادامه دادم تا داستان ضحاک به پایان رسید.

بعد از چند روز هم که قصه گوی پیر ماجرای قصه گویی من را شنیده بود، ناراحت شد و دیگر برای قصه گویی نیامد، به همین دلیل پدربزرگ از من خواست که قصه گویی را انجام دهم  و از همین زمان بود که من به‌عنوان قصه‌گویی حرفه‌ای کار خودم را آغاز کردم.

البته این کار برای من برکات زیادی داشت که یکی از آن‌ها،  ازدواج با همسرم بود. همسرم از اقوام دور ما بود ودر محله‌ای دیگر زندگی می‌کرد. یک شب خانواده همسرم برای میهمانی به خانه ما آمده بودند، شب‌نشینی که آغاز شد من مثل همیشه آماده شدم که خواندن شاهنامه را آغاز کنم، اما وقتی چشمم به دختر آن‌ها (همسرآینده‌ام) افتاد حس وحال عجیبی پیدا کردم، ناگهان کتاب حافظ را آوردم و چند غزل عاشقانه حافظ را برای حاضران خواندم.

همه تعجب کرده بودند، روز‌های بعد نیز این ماجرا ادامه داشت و من غزلیات حافظ و سعدی را زمزمه می‌کردم. مادرم که به ماجرا پی برده بود به من  گفت‌: رضا امشب داریم برای تو می‌ریم خواستگاری، من که خیلی پکر بودم با بی میلی گفتم: من زن نمی‌خواهم.

مادرم خندید و گفت: حتی اگر فاطمه .. با شنیدن این کلمه خیلی خوشحال شدم و همان شب به خواستگاری رفتیم وبعد از مدتی با هم ازدواج کردیم.

 

از «شاهنامه‌خوانی خانوادگی»تا«مداحی در  راهپیمایی


اولین مداحی در نیمه شعبان

همان زمان که رضا به شاهنامه‌خوانی در شب‌نشینی‌ها می‌پرداخت، پدر بزرگ که یکی از روضه‌خوان‌ها و قاریان محله بود تلاش کرد که اورا به سمت مداحی و ذاکری ائمه (ع) هدایت کند او در یک فرصت مناسب این نیت خود را عملی می‌کند.

برادران با یادآوری آن روز‌ها می‌گوید: در آن سال‌ها تولد امام زمان (عج) بزرگ‌ترین جشن مذهبی محله بود و همه سعی داشتند که تا جایی که می‌توانند  این جشن را با شکوه خاصی انجام دهند، بنابر رسمی  قدیمی کسانی که برای اولین بار می‌خواستند در گروه ذاکران و مداحان اهل‌بیت (ع)  قرار گیرند، در این شب معرفی و شعری را برای تولد امام عصر (عج) می‌خواندند.

مانی که من ۱۲ ساله بودم یک روز پدربزرگم به دیدن من آمد و گفت: رضا، دوست دارم امسال در جشن ولادت امام‌زمان (عج) مداحی کنی بعد هم یک دفترچه که شامل دست‌نوشته‌های مداحی بود به من داد. چند روزی تا نیمه‌شعبان مانده بود، من هر روز تمرین می‌کردم، نیمه شعبان فرا رسید.

یکی از مداحان قدیمی محله مداحی را آغاز کرد، بعد از آن نیز امام جماعت مسجد محله روی منبر رفت و اعلام کرد که؛ آقا رضا نوه ملا‌رضا امشب می‌خواهند برای شما مداحی کنند، با صلوات او را همراهی کنید.

من با شنیدن این کلمات به طرف منبر حرکت کردم مسجد پر از جمعیت بود، کاغذ مداحی را به دستم گرفتم و شروع کردم به خواندن، تمام بدنم عرق کرده بود، مداحی که به پایان رسید،  امام جماعت با صدای بلند گفت: برای سلامتی‌اش صلوات بفرستید. بعد از این ماجرا بود که من به جمع مداحان محله پیوستم.

 

مداحی در تظاهرات

رضا برادران‌فر به‌عنوان کوچک‌ترین مداح محله، بعد از این ماجرا، مداحی و روضه‌خوانی در تمام مراسم و جشن‌های مذهبی محله را انجام می‌دهد و هم‌زمان با سال‌های انقلاب برای  همراهی مردم با قیام امام خمینی (ره) تلاش زیادی از خود نشان می‌دهد.

او با اشاره به این موضوع می‌گوید: مداحان وذاکران مذهبی جزو اولین گروه‌هایی انقلابی بودند که در جریان انقلاب قرار گرفته بودند، من نیز در برخی نشست‌های خصوصی که مداحان و ذاکران مشهد در حمایت از انقلاب انجام می‌دادند، شرکت می‌کردم. در این جلسات بزرگان مداحی مشهد مانند حاج آقای اکبرزاده به مداحان توصیه می‌کردند که در مداحی‌ها و روضه خوانی‌های خود بر جنبه ظلم‌ستیزی و قیام علیه ظلم تاکید بیشتری داشته باشند.

از این منظر ماه محرم بهترین ماه بود، ماه قیام و پیروزی خون بر شمشیر، من نیز سعی می‌کردم در بیشتر مداحی‌ها و روضه‌خوانی‌هایی که انجام می‌دهم گوشه‌هایی از ظلم خاندان پهلوی را نیز بیان کنم و با بیان محرومیت‌ها و نفوذی که بیگانگان به‌ویژه آمریکایی‌ها در کشور ما داشتند، اهالی را برای همراهی با انقلاب و شرکت در تظاهرات آماده کنم.

او با ذکر خاطره‌ای از روز‌های انقلاب می‌گوید: محرم سال ۵۷ بود که ما با هماهنگی امام‌جماعت مسجد تصمیم گرفتیم در روز عاشورا هیئت‌محله را به حرم مطهر ببریم. جمعیت زیادی آماده شد سوار بر مینی‌بوس به طرف شهر حرکت کردیم. در میدان توحید (دروازه قوچان) پیاده شدیم و در حالت سینه‌زنی به طرف حرم حرکت کردیم.

نزدیک میدان شهدا دسته‌های زیادی از بالا خیابان و خواجه‌ربیع تجمع کرده بودند و هر لحظه جمعیت بیشتر می‌شد؛ اما کسی حرکت نمی‌کرد، چون خبر داده بودند ساواکی‌ها در چهار‌راه باغ نادری (چهار راه شهدا) مستقر شده‌اند. در این لحظه من با چند نفر دیگر از مداحان هیئت مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم، یکی از مداحان روضه عاشورا و شهادت امام‌حسین (ع) را بخواند تا عزاداران تحت‌تاثیر قرار گرفته و حرکت کنند.

یکی از مداحان که صدای گیرایی داشت با بلند گو روضه ظهر عاشورا را خواند، با تمام شدن این روضه جمعیت  منقلب شد و حرکت کرد هنوز دقایقی نگذشته بود که به چهار راه‌شهدا رسیدیم، رئیس سا‌واکی‌ها اعلام کرد که اگر جلو بیایید کشته می‌شوید؛ اما کسی جلودار ما نبود با سرعت حرکت می‌کردیم از سربازان گارد گذشتیم دراین هنگام تانک‌ها جلوی راه را بستند و تنها تیربار‌ها بودند که توانستند مانع حرکت هیئت‌های عزادار شوند. این شور حسینی بود که باعث حرکت دسته‌های عزادار شده بود و این شد که ما  پیروزشدیم.

 

 بزرگ‌ترین آرزویم زیارت کربلا بود

رضا برادران‌فر که بیش از ۴۵ سال ذاکر و روضه‌خوان امام‌حسین (ع) است، از بزرگ‌ترین آرزو و بهترین خاطره‌اش می‌گوید: زیارت امام‌حسین (ع) و دیدن بارگاه حضرت‌عباس (ع)، بزرگ‌ترین آرزوی من بود، من در طول سال‌ها به دفعات ذاکری امام حسین (ع) را انجام داده بودم و بار‌ها از گودی قتل گاه و نهر علقمه گفته بودم؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن.

زمانی که شنیدم عده‌ای از اهالی برای زیارت امام‌حسین (ع) می‌روند تصمیم گرفتم با آن‌ها بروم. شبی که به مرز مهران رسیدیم اعلام کردند که آیت ا... حکیم را ترور کرده‌اند وهیچ کس اجازه رفتن به عراق را ندارد، این خبر تلخ‌ترین خبر زندگی من بود، دوسه روزی ماندیم؛ اما مرزباز نشد ما به مشهد برگشتیم.

خیلی نا‌امید ونگران بودم یک شب بعد از نماز، با خودم خلوت و ساعت‌ها فکر کردم، سرانجام راضی شدم وگفتم: شاید حکمتی در کار بوده است. چند روز بعد از این ماجرا یکی از اهالی به دیدن من آمد وگفت: من وچند نفردیگر فردا شب به طرف کربلا حرکت می‌کنیم بیا باهم برویم، دوباره کوله بارم را بستم وبه طرف عراق حرکت کردم و این بار موفق شدم. از مرز که گذشتیم هر لحظه در انتظار دیدن قبر امام حسین (ع) بودم.

سرانجام به شهر کربلا رسیدیم و گلدسته‌های حرم امام‌حسین (ع) را دیدم، حال من در آن زمان مانند رسیدن عاشقی به معشوق بود. چند روزی را که در کربلا بودم، بهترین روز‌های تمام عمرم بود؛ البته من دوسال بعد نیزموفق شدم به کربلا بروم و هر فرصتی که پیدا کنم به زیارت امام‌حسین (ع) می‌روم.


برای دلم  مداحی و ذکر می‌گویم

رضا برا دران فر در پایان این گفتگو می‌گوید: شغل اصلی من کشاورزی و کارگری است، اما به دلیل علاقه شدید به ائمه (ع) بیش از ۴۰ سال است که ذاکر اهل‌بیت (ع) هستم و با وجودی که می‌توانستم از این راه در آمد داشته باشم این کار را نکردم و تا امروز حتی یک‌هزار تومانی هم برای روضه‌خوانی و ذاکری از کسی نگرفته‌ام، من این کار را فقط برای دلم انجام می‌دهم و عوض آن را از خود امام‌حسین (ع) و ائمه (ع) می‌خواهم.



* این گزارش شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳ در شماره ۱۲۱  شهرارا محله منطقه دو چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44